نيمه شب زمزمه خالي چشم من و ماه
بي تو تنهايي لبريز و فرو خوردن آه
ماه من جاي توخاليست من و پنجره ها
مي نشينيم به پاي هم و شعريست به راه
ساده ميگويم و از سادگيم دلگيرم
كه مرا سادگي و شيفتگي بود گناه
چكنم سخت دراين همهمه خاموش شدم
حرف ناگفته زياد است ميان دل و چاه
قسمت اين بود كه راه من از اين كوچه گذشت
و تو آغاز طلوعي پس از آن شام سياه
كاش اين ثانيه ها فرصت بيداري بود
ماه من از فلك ما بگذر گاه به گاه