خانما لطفا بادقت بخونین میدونم طولانیه اما نظرتون واسم مهمه بگین چیکارکنم.
من ۲۰سالمه دانشجوهستم بدون خود تعریفی میگم چهرمم خوبه تو ۱۶سالگی ازدواج کردم با پسرعموم
وقتی اومدن خاستگاری گفتن حامد قراره درس بخونه و زودم بره سرکار عمومم گفت توهرچی بخوای واست مهیا میکنم فقط زندگی کن باپسرم مامان بابام راضی نبودن اما از بس اینا توفامیل خودشونوعالی نشون داده بودن و دخترای فامیل ازش میگفتن فک میکردم چه تحفه ای اومده واسم و گفتم یا حامد یاهیچک خلاصه عقد کردیم
اما حامد اخلاقای خیلی بدی داشت تو بچگیش همیشه از باباش کتک میخورده و یه جوری عجیب ازش میترسیدو همین عامل بدبختیام بود
خودشم داشت کتکای باباشو رو من جبران میکرد
با اینکه سنم کم بود انقدردوسش داشتم تحمل میکردم
مدام میزدم سر هیچیی
منم مثلا میرفتم بیرون من یکم روسریم میرفت عقب و بعد .....
خلاصه بگم تو این سالا خیلی بدیا درحقم کردن
مادرشوهرم انواع بی احترامیای میکنه و باباشم هم هیچوقت از من دفاع نکرد جلوشون
آلان من پرستاری میخونم اما حالا هی میگن درستونخون
هنوز عقدم اما بکارت ندارم( نمیخوام بگم چطور اینکارو کرد چون متهمم میکنین به دروغ گویی یه بار گفتم همه گفتن رمان زیاد میخونی )
خودمم فرشته نیستم نمیگم خیلی خوبم خودمم لجبازم یکم و زود جوش اما باعثش خودش شد
خیلس وقت پیشابود که مریض شدم سه ماه بودعصابم دست خودم نبود همونجا باباش بهم گفت چرا چادرت سرت نیستو اینا منم هیچی نگفتم اما چند وقت نرفتم خونشون و هزارتا تهمت بهم زدن
بعد یک دوروز شوهرم گوشیشوجواب نمیداد منم خیلی وابستش بودم گفتم حتما اتفاقی افتاده
و مدام گریه میکردم و خلاصه ازشدت نگرانی راهی بیمارستان شدم بابام به عموم زنگ زد توبیمارستان گف حامد کجاس گفتم ماخبرنداریم اما دروغ میگفتن
فرداش موم اومدو گفت حامدخونه بوده من نزاشتم پیام بده و ....... خلاصه من احمق باز برگشتم و جریان بدیاشون هنوز ادامه داره
من حالا خیلی وابستم طلاق واسم سخته شوهرمم همچیش ازباباشه ینی باباش بیرونش کنه یه هزاری نداره
من موندم این وسط چ کنم طلاق بگیرم یا ادامه بدم