من کسی بودم که همیشه پدرو مادرم بین من و خواهر برادرام فرق میزاشت بزرگ تر که شدم یسری تهمتا بهم زده شد و مادرم حرف منو باور نکرد
از اون روز به بعد هر فحش کثیفی به دهنش میاد به من میگه
و من هم هرگز مادرمو نمیبخشم بخاطر اسیب هایی که به من زده
هرفحشی که از بچگی بهم داده چه خوب چه بد غرورمو شکست و دلمو پر پر کرد
همیشه حسرت دخترای دیگرو میخوردم که مادراشون انقدر عاشقانه دوسشون دارنو بهشون احترام میزارن
الانم دیگه احترامی بینمون نمونده و همش تقصیر خودشه
الانم احساس کمبود محبت دارم