هفته پيش مادرشىوهرم روضه داشت
ما تو يه ساختمونيم
موقع ناهار اومدن واحد من چون خونه خودشون جا نبود حدود چهل تا مهمون كه نصفشون غريبه بودن نصفي رو من ميشناختم
من يه سري وسايل برا خونه ام خريدم
وقتي اومدن همه چشمشون به وسايلم بود حتي چند نفرشون هم ازم پرسيدن از كجا خريدم و اينها
دقيقا از فرداش من و شوهرم و بچه هام مريضي بدي گرفتيم
دخترم تب يك هفته اي كرد تو تاپيك هام بخونيد
شوهرم بدجور مريض شد سه روزه نميتونه بره سركار
خودم وحشتناك تب و لرز كردم و روز سوم شوك عصبي شدم از تب بالا و يه ساعت نميتونستم دست و پاهامو حركت بدم
امشب پسرم استفراغ شديد
من به چشم زخم اعتقاد دارم ولي نميخوام هرچيزي رو چشم و نظر بدونم و جذب منفي كنم