محل هاپو بهشون نده،زندایی بیشعور من قرار بودلباسای دخترمو بدمدخترش پیامداده فلان روز میامخونتون حالا میخواد بخاطر لباس یروزمن بیفتم به آشپزی مهمونداری من تاحالا خونشوندیدم ماه قبل خودشونخودشونودعوت کردن ساعت پنج عصرزنگ زد گفت شاماونجاییم،اینبارگفتم سرکار میرم ازصبح تاشب میخوای بااسنپ برات میفرستم بهش برخورد هیچ جوابی نداد ،کله پوک نمیدونه منعشق ده سالموازدست دادم زنداییودایی و ...که کلا بودونبودشون توزندگیم یکسانه