منو پیر کرده.... تو سن 18 سالگی جز غصه خوردن هیچ کار دیگه ای ندارم دلم میخواد دیگه زندگی نکنم چشامو ببینم برای یه مدت یه سال دوسال بخوابم بلندشم ببینم همه چی درست شده یا بلند شم ببینم هنوز بچه ام اون موقع هایی که میرفتیم تو کوچه بازی میکردیم دلم برای اون روزایی که غصه نداشتم تنگ شده
من دو سال و نیم هست ازدواج کردم چشمام باز نمیشه همش مریضی بارداری هام ک ۲ تاش ماموفق اون از زایمانم ک پسرم از دست دآدم بعدی هم ک سقط شد بین بارداری هام ک انتظار دهنمم باز میکنم میگن خدا بدتر سرت میاره روزای خوب تو هم میرسه خدا دوباره جاش سبز میکنه ولی کوووو چزا بعد پسرم باز سقط مگه من چقدر توان دارم چقدر برم تو زایشگاه و اونقدر تخقیر کنند و دل بشکونن دست خالی بیام مشکلات تمام جونم گرفته هی خودمون دلداری میدم باز ...
من شرایط خیلی سختی داشتم و دارم اون از بچگیم که اصلا محبت از بابام نبود همیشه تو خونمون دعوا بود چون دختر بودیم
بعدشم بابام رفت زن گرفت که غصه مادرم منو داغون کرد
بعدم به زور عروسم کرد بابام داد به پسر خواهرش
شوهرم خوبه خداروشکر اما حالا باز بهم بچه نمیده...
زنگ بزنید مشاور رایگان تلفنی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
