ینی تو اون لحظه که هر چی میگه نمیشه جوابشو بدم انقد عصبی میشم شب عروسیه خواهرش نمیذاشت تو ماشین کنارش بشینم خودمو انقد زدم اصن نفهمیدم اصلا انگار شوهر من نیست ازم دوری میکنه
اون فقط بچه ی مادرشه و داداش خواهراشو پدربچش
اصلا احساس مسئولیت نمیکرد اصلا نمیدونه باید مراقب منم باشه به منم توجه کنه
اه لعنتی یادم میاد عصبی میشم