دلم سوخت تو نت با یه دختر خانمی همسن خودم آشنا شدم بعد صحبت که کردم باهاش باباش یه کارگر بود بعد خیلی سوال ازم کرد گفت خونتون کجاست من گفتم فلان جا گفت خوشحالت که اونجا زندگی می کنی گریه ام گرفت سریع بهش گفتم نه عزیزم خودمون خونه نداریم خونه اجاره هستیم همین ماه نزدیک بود صاحب خونه بیرونم ن کنه آرزوش بود جا من باشه ولی من آرزوم بود که آخرین مد باشم تنها دغدغه.....