فاطمه مادر شوهر منم خیلی عوضی بود منم شش سال طبقه بالاشون نشستم داغونم کردن. به محض گرفتن عروسیم خونشون ریختن بهم تعمیر کردن بعدم لباساشون جمع کردن اومدن تو یه اتاقی که من زندگی میکردم چهل پنجاه روز خوردن خوابیدن
بعد از اونم داعم یه چیزی ازمون میخواست کل وسایل زندگیش نو کرد با پول شوهرم سیسمونی دخترش ما دادیم چون شوهرم از مشتریاش خرید که مثلا اینا پولش بدن به ما که طبق معمول ندادن
الان از برج هفت که دختر آخریش بردن هرررررچی تونست ازمون کشید مث دستمال پرتمون کرد بیرون
خدا نگذره ازشون هیچ وقت نمیبخشمش هییییچ وقت
هرطور میتونی یه کاری کن نزار پولاش الکی خرج اونا کنه طلا بخر پس انداز کنین برا خودتون که مث من نشی من شوهرم تو این مورد اصلا به حرفم نبود حالا فهمیده چه حلوایی خورده