با هم همكار بوديم
البته نه تو يه قسمت،اون مدير بود من يجا ديگه
باهم دوست شديم ولي اوايلش خيلي سختم بود اسم كوچيكشو بگم
يسري دوستش دعوت كرده بود بعد زنگ زد از من پرسيد مياي بريم خونه فلاني منم گفتم دوستت مجرده يا متاهل گفت متاهله ديگه باهم رفتيم،قرار بود فوتبال ببينيم اونجا
چند لحظه خودشو دوستش نبودن خانم دوستش گفت تاحالا نديدم خونمون با دختري بياد حتما خيلي دوست داره
بعد اخر شب ميخواستيم بريم اون رفت دستشويي من رفتم اتاق لباس بپوشم و كتاباي تو كتابخونه رو ميديدم يهو اومد از پشت بغلم كرد بوسيدم🙈
هنوزم زياد اينجوري فوتبال ميبينيم؛)