آخه کجا برم بابامم اخلاقش خوب نیست بجز آبروریزی و بیوه بودن و نگاه بد بقیه چیزی واسم نمی مونه هنوز بیست و سالمه یکسال و نیمه ازدواج کردم فقط یه دل پرخون واسم مونده دلم میخاد اول اونو بعد خودمو تیکه تیکه کنم
نمیدونم چرا خدا فراموشم کرده چرا انقد عذاب
بخدا از اون دخترای بد نیستم بددهن و لجباز نیستم چرا شوهرم انقد ظالمه