سلام صبح تو بخیر من بخاطر کارهایی که مادرشوهرم بازندگیم کرده خیلی ازش ناراحتم و کینشو نو بدجوری به دل دارم و از شانس بد من شوهرم همیشه طرف اوناست وهیچ وقت پشت من درنیومده حق یا ناحق از نظرشوهرم همیشه من مقصرم میدونم دنیا دار مکافاته و بدجوری چوبشوخواهند خورد میدونید با بلاهایی که خانواده شوهرم سر زندگیم اورد شوهرم بهم گفت برو شکر کن به جون این دوتا بچت که اگه نبودن تو هم اینجا نبودی چقدر این حرف برای یک زن سنگینه بگذریم الان بابام میگه با مادرشوهرت صمیمی شو هرچند که دلت ازشون شکسته و سختته ولی من نمیتونم پام نمیاد برم پیششون زبونم نمی چرخه باهاشون حرف بزنم چیکار کنم