بچه ها جاریم دوتا دختر داره و من یه دونه ک ۱۳ سالشه دختر کوچیکه ی اون ۱۴ سالشه و با دختر من خیلی رقابت می کنه واقعا نمی دونم چرا دخترم یه دختر خیلی آروم و ساکتیه ولی دختر اون همش سعی می کنه دخترم رو اذیت کنه و دخترم رو از چشم همه بندازه بار ها و بارها خودم با چشام دیدم و من و جاریم مشکلی با هم نداریم ولی جاریم با دختر کوچیکش خیلی با دخترم بدن می خوان دخترم رو از چشم همه بندازن و دختر کوچیکش رو تو دل همه جا کنه
امشب ک شام خونشون بودیم بقیه جاری هامم بودن و اینبار چشم تو چشم خودم ب اون یکی جاریم گفت دردو بلای هانیه(خترش) بخوره تو سر مهلا( دخترم) تا اینو گفت یه جوری شدم و اشک تو چشام جمع شد و فوراً از خونشون اومدم بیرون و فقط گریه می کردم اثلا نفهمیدم چطورث اومدم خونه و الان فقط دارم گریه می کنم