کم اوردم تو رو خدا پر بازدید کنید همه ببینن
این زندگیو نمیخوام میدونم با اون خوشبخت نمیشم زندگیه با اونو دوست ندارم جوری مهرشو از دلم بیرون برده که راضی نیستم ببینمش حرفای عاشقانه میزنه حالم بد میشه راضی ام با هر کسی باشم الا اون نمیدونم نمیدونمممم چی کار کنم دلم برای مادر پدرم میسوزه دارن جهازیه انتخاب میکنن برام تنم میلرزه اسم عروسی میشنوم از اینم میترسم که شاید تصمیمم یه حوص باشه و زندگیه خوبی نتونم برا خودم بسازم و محتاج بشم تموم دوست و اشنا و دشمنام بم بخندن میشینم با خودم میگم کاشکی هیچی بام کاری نداشت همه سرشون تو زندگیه خودشون بود و منو قضاوت نمیکردن
الان دقیقا تو موقیعتی هستم که یه دستم حرفای مردم و یه دستم ارزو هام حدفام ، یا به خاطر حرف مردم از ارزوهام بگذرم یا حرف مردم رو نادیده بگیرم و اونطور که میخوام زندگی کنم خب درستش همینه نادیده بگیری اما خیلی حالم بده بین دو راهی گیر کردم با تجربه ها همراهیم کنین