سلام عزیزان
نزدیک به سه ساله ازدواج کردم. شوهرمو دوست دارم با خونوادشم مشکل چندانی ندارم البته دلخوری و دعوا بینمون بوده اما چون شوهرم خیلی خونوادش براش مهمن نمیذاره ک هیچوقت باهاشون قهر باشم.
مشکلم اینه ک تو یه خونه سه واحده زندگی میکنیم ک طبقه بالا ماییم همکف مادرشوهرم و پدرشوهرم و یه خاهرشوهر مجرد و طبقه زیرزمین خاهرشوهر بزرگم با شوهر و بچه اش.
اینا خیلی بهم وابسته ان و همیشه هم با همن.
یه دختر چهارده ماهه دارم و خاهرشوهرم یه دختر دو ساله ک جدیدن یاد گرفته به دختر من میگه آبجی و همش میخاد ک دختر من پیشش باشه دختر منم کم کم داره بزرگتر میشه و خب طبیعیه ک دوس داره اونم بره و با دختر عمش بازی کنه. البته هنوز کوچیکتر از اونن ک باهم بازی کنن و مواقعی ک با هم هستن همش دختر خاهرشوهرم اذیتش میکنه موهای دخترمو میکشه هلش میده و و و
من خیلی اذیتم. فکرای مختلف میان تو سرم و میرن . از این زندگی بیزارم از این کنار هم بودنا بیزارم. بروی خودم نمیارم و سعی میکنم خوب باشم اما واقعن درون وجودم متنفرم از این سبک زندگی. از این همه رفت و آمد خسته ام. خاهشن نگید مستقل شید ک شوهرم تک پسره و عملن تمام این خونه رو خودش ساخته و شاید هفتاد درصد خرجای اونا هم رو دوششه.. کمکم کنید یچیزی بگید اروم بشم.
دلم نمیخاد دخترم همش پایین باشه میخام تو خونه خودمون زندگی کنیم. نمیدونم چرا انقدر حساس شدم و دلم میخاد جدا باشم ازشون. از اینا هستن ک نصف روز نری پایین زنگ میزنن ک بچه رو بیار پایین.