من ازاول هم خیلی از زایمان طبیعی میترسیدم
بگو
اومدم که بخونم بلکه نظرم عوض شه به طبیعی
هر بار ک شروع کردم ب خوندن خاطرات بچه ها
بدنم یخ کرده از شدت ترس و نگرانی و استرس ....
انگار خودم درد کشیدم ...
در این حد در نقشم فرو میرم 😁
بگو عزيزم
بگو دیگه
لایک کنید برمیگردم میخونم
منتظریم ها
همین؟ پایان باز بود؟؟😕 سرشم باز بود ک😕
2بهمن ماه بودکه فهمیدم باردارم درکل بارداری کم و بیش سختی داشتم ازاول که جفتم پایین بود و توایام عید نتونستم برم مسافرت بعدش هم دیگه شکمم بزرگ شد و دکتر گفت که بایدمراقب باشی واین حرفها ازطرفی که خاله ی شوهرم بیمارستان خصوصی ابن سینا ماما هست بهش گفتم که من نیترسم و میخوام سزارین کنم اونم گفت که خیالت راحت و من نمیذارم درد بکشی خلاصه خیلی هوامو داشت توبارداری یه بارکه هفته 28بودم تکونهای نی نی خیلی کم شده بود و من و شوهرم نگران بودیم زنگ زدیم به خاله گفت که زودبیاید بیمارستان ببینمت که چک بشی
رفتیم باشوهری بیمارستان و نوارقلب گرفت و دیدم که خاله رنگ صورتش برگشت به همکارش گفت بیا اونم اومد ترسیده بودم ازبس که قیافه هاشون یجوری شده بودگفتم چی شده گفت که چیزی نیست و نترس دوستش گفت که بفرستش سونوگرافی منم گفتم توروخدا بگو چی شده گفت که ضربان قلبش ضعیفه مارفتیم طبقه پایین که سونوگرافی بود منم که اورژانسی بودم ازاونجایی که خاله باهامون بود منو ازبین اون مریض هاجلوتربرد سونوانجام دادیم دیدیم که خوشگل خانوم ما خواب بوده و ضربانش نرماله بعد سونوگراف دخترمو گفت بریچه و ماکلی ذوق کردیم که اخ جون سز میشم دیگه که خانومه شنید و گفت که مهم نیست میچرخه
2بهمن ماه بودکه فهمیدم باردارم درکل بارداری کم و بیش سختی داشتم ازاول که جفتم پایین بود و توایام عید نتونستم برم مسافرت بعدش هم دیگه شکمم بزرگ شد و دکتر گفت که بایدمراقب باشی واین حرفها ازطرفی که خاله ی شوهرم بیمارستان خصوصی ابن سینا ماما هست بهش گفتم که من نیترسم و میخوام سزارین کنم اونم گفت که خیالت راحت و من نمیذارم درد بکشی خلاصه خیلی هوامو داشت توبارداری یه بارکه هفته 28بودم تکونهای نی نی خیلی کم شده بود و من و شوهرم نگران بودیم زنگ زدیم به خاله گفت که زودبیاید بیمارستان ببینمت که چک بشی
خب بقیش؟؟؟🤔
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
