با دوستام رفته بوديم بيرون تو سن نوجووني
خيلي حس شاخ بودن داشتم
موهام اناناسي بود با شال بنفش كه يه موقع مد بود و يه ارايش دااااغون
داشتيم از خيابون ردميشديم و ميخنديدم كه يه ماشين رد شد پر توش پسر بود بعد اومدن تيكه انداختن بدجور كه شماره بده و فلان
منم چشمام اون موقع تازه ضعيف شده بود فكر كردم با منن !!!گفتم برين گمشين بابا😐 بعد اونا هم گفتن با تو نبوديم كه با اين يكي دوستت بوديم😕 دوستام پاره شدن از خنده خودمم به فاكتور رفتم😂😂😂 و از همونجا بود اعتماد به نفسم از بين رفت😬