بیاین حرف جن بزنیم بترسیم جرات نکنیم تکون بخوریم تو جا
خودم ی خاطره مال ی ماه پیش بگم
ی خواهر دارم از وقتی زایمان کرده تا ب الان ک بچش راه میرع میگه همیشه ی چیزی کنارم دتبالم حس میکنم
اقا ی ماه پیش تو سرما هوس کوه کردیم خواهرا دامادا دوستات رفتیم شب چادر زدیم جای ترسناکی نبود نزدیک ابادی
داشتیم حرف جن میزدیم با دخترا مردا هم دور از ما بودن
ما اومده بودیم تو ی گودال شکلی نشسته بودیم سنگ های بزرگ بزرگ هم زیرمون بود
یهو دوستمون حرف جن زد
منم بغل دستم اجیم بودم
یهو اجیم ب یه جایی زل زد گفت هییی نگاش
ما نگاه ب چیزی نکردیم فقط جیغععععع زدیم ک فرار کنیم همه فرار کردن اجیم چاقه منو محکم گرفففت و تو سنگا غلتم میداد سنگای تیز بزرگ تو شکمم حس میکردم
حس میکردم زیر دستش میمیرم
ک مردا سر رسیدن اجیم ولم کرد
ایقد دعوامون کردن ک چرا از ما فاصله گرفتین
خواهرم میگفت تا شما حرف جن زدین ی چیز سیاهی غلت خورد بیاد سمتم من تو رو گرفتم
اوف چ شبی بود