امروز مادرشوهرم زنگ زد ک برم خونشون اش درست کرده بود
هر چی ک گفتم شب با شوهرم میایم قبول نکرد
منم پاشدم رفتم
نشستیم بحث سر ازدواج شد
خواهرشوهرم ۲سال ازم بزرگ تره یعنی ۲۲سالشه
منم ۲ساله ازدواج کردم
مادرشوهرم شروع کرد ب تعریف کردن ک اره هر کی میاد ی عیب میزاره میگه یکی کوتاه یکی دماغش بزرگه یکی اخلاق نداره
خواهرشوهرمم گفت مامان من ک گفتم میخوام خوشی کنم نمیخوام عروس شم