همکلاسی دانشگاهم مسخرم میکنه

اما تقریبا پارسال بود که تو دانشگاه  یکی از همکلاسی هام که دختر خانومی محجبه وچادری که چهره ی بسیار نورانی و معصومی داشت، باهام خیلی صمیمانه رفتار میکرد، هرجا و هروقت که منو میدید بهم سلام میداد و بهم احترام میگذاشت و خیلی با مهربونی و لطافت باهام رفتار میکرد، منم که تا به اون روز با هیچ دختری حتی ارتباط کلامی نداشتم، اولش جدی نگرفتم ولی بعدش کم کم تحت تاثیر مهربونی و محجبگی و لطافتش قرار گرفتم و بهش وابسته شدم طوری که هر روز بهش فکر میکردم و بعدا هر ساعت و هر ثانیه بهش فکر میکردم باهام خوب بود وخیلی باهام صمیمی بود. خیلی دوستش داشتم، ازم سوالای زیادی میپرسید و در کنار اون سوالا از خانوادم پرسید و من هم که یار و غم خواری نداشتم که حرفای دلم رو بهش بگم، یه سری مسائل و مشکلات زندگیم و اسرارم رو بهش گفتم، چون بهش وابسته شده بودم و فکر نمیکردم باهام چنین رفتاری کنه و چنین آدمی باشه.اصلا به ظاهر و چهره ی نورانی و معصومش نمیومد چنین دختری باشه. باهام خوب بود تا این که بعد از یه مدت بدون هیچ دلیلی دیگه باهام حرف نزد و اصلا بهم نگاه هم نمیکرد و جوابمو نمیداد. تاکید میکنم بدون هیچ دلیلی. تا این که چند وقت پیش دیدم با چند نفر از پسرای دخترباز و منحرف دسته جمعی در ارتباطه و خیلی راحت باهاشون دست میده و رفت و آمد داره و میگه و میخنده با صدای بلند قهقهه میزنه تو رستوران دانشگاه با چهار پنج تا پسر منحرف روی یه میز میشینه و باهاشون نشست و برخاست میکنه و سوار ماشین پسرا میشه طوری که با سه چهار تا پسر سوار یه ماشین میشن و باهاشون میره و میاد. راستش خیلی ناراحت شدم. خیلی بهم ضربه ی روحی وارد شد. الانم منو تو دانشگاه میبینه، به خاطر مسائل خانوادگیم وچیزایی که بهش گفتم بهم میخنده و نیشخند میزنه و مسخرم میکنه.من هیچ کسی رو نداشتم فقط تحت تاثیر مهربونی هاش قرار گرفتم و مسائل زندگیم رو بهش گفتم. اما اون الان مسخرم میکنه و بهم خنده ی تلخ میکنه و به چند نفر از همکلاسی ها مسائل زندگیمو گفته و منو مسخره میکنن و آبرومو برده.دیگه تو دانشگاه نمیتونم سرمو بالا بگیرم.

 به نظر شما چی کار کنم؟ آخه من چه گناهی کرده بودم که چنین بلایی سرم اومد. شما رو به خدا بگید چی کار کنم؟