امروزدخترموسپردم به پدرش گفتم یک ساعت بگیرش تانوبت دکترم بشه..بعدانقدرمطب شلوغ بوددکترهم هرنفرونیم ساعته ویزیت میکرد..خیلی لفتش میداد...نوبت من ساعت ۹شب شد...خلاصه همسرم تماس گرفت وغرمیزدکه بچه داره اذیتش میکنهونمیزتره به کارهابرسه...منم حال خودم خراب وخ....شدیدنمیتونستم بچه بغل بگیرم..هی گفتم الان تمام میشه دیدم نه باباحالاحالاهااینجام...رفتم به منشی که دخترخیلی مهربونیه دفعه قبلم بچمونگه داشت برم ویزیت بشم گفتمگفت نمیشه بایدبمونی برویک ساعت دیگه بیامنم دیدمنمیتونم بمونم زنگ زدم بچه رواوردکه برم خونه دیدم همسرماومده ومیگه چراجلوی درنشستی بروتومطب بشین یعنی چی اینجانشستی اخه اومده بودم پایین حوصله م سررفته بود..خلاصه حتی نپرسیدحالمو😔رفت وبچه ی شیطونموگذاشت بغلم....
حالامگهمیشینه انقدراذیت کردتانوبتم شدرفتم داخل بعددکترم یکم صحبت راجب مشکلم..دست اخرگفت توی این شرایط چراتنهااومدی چراهمسرت نیومدحتمابایدروبه قبله بشی بیاد...گفتم سرکاربودوایناگفت بایدمیوردت...تونبایدوسیله سنگین بلندکنی کمترکارکنی خودتوتوخونه بزن به بی حالی بزاربفهمه.....😐
ازاونجایی که من خیلیییکاری امنمیتونم بشینم تاکسی کارهاموانجام بده....شوهرمم که ۷میره ۱۲میادبعدش میگه خستم
..خوب من چطوری کارهاموانجام ندمتااکن وقت اصلاعصبی میشم..امروزمکلی شستشوداشتم....خیلی اذیت شدم احساس کردم بااین حرف دکترصدسال شکستم..وقتی گفت چرانیاوردت واینا....خیلی حساسممن لعنتی😣..
اونجامیدیدم همسرای خانم های دیگه یااومده بودن یازنگ میزدن بهشون ولی شوهرمن یک بارم زنگ نزدکه اصلاچی شدبچه اذیتنکرد...ازنظرمالی وزناشویی خوبه...ازاین نظرخنثی است....اصلامشکلمومریضی منوجدی نمیگیره..این باعث شده به شدت حسرت بخورم که چراشوهرای دیگه اونجوری ان واسهمن نه...
الانم خونه اومدرفت بغل بخاری وخوابیدحتی نگفت چی شده...بعدفهمیدم مریض شده ومن بهس دارووشام وچایی دادم...ولی اون....
خیلی ناراحتم...باورنمیکنیدحتی دلم میخادازش جدابشمبخاطراین حرکتش...
دلم داغونه...کسی دردمنومیفهمه اینجا؟😐