سلام ، سوار ون شدم که برم کلاس ، نشستم رو صندلی که پشتم دوتا اقا نشسته بودن، یهو حس کردم یه چیزی از قسمت پایین کمرم داره از صندلی بهم فشرده میشه ، گفتم لابد اون اقای پشت سریم زانوهاشو به صندلی ای که من نشستم تکیه داده ، خواستم بهش بگم لطفا پاتونو به صندلی فشار نیارین ، نگفتم اما پس از چنددقه حس کردم کنار بازوم داره سنگینی میکنه ، باخودم گفتم نکنه جوونوری چیزیه دستمو بردم سمت سینم دیدم دست اون اقاهس که از لای صندلی به سمت سینم دراز کرده ، دیوونه شدم برگشتم نگاش کردم بیماری از چهره ش میزد ، زودی بلندشدم ایستگاه جلوتر پیاده شدم امروز تمام فکرم سمت این بیشرف بود و این کار زشتش،دلم میخواست پاشم جلو همه بزنم تو صورتش