خیلی بدبختم
دوماهه از پیش باباشینا جدا شدیم یه کوچه کناریشونیم.
هررووود اونجاس روزی دو سه بار من هفته ای یبار میرم.
امروز خیییلی بارون میومد هرچی گفتم بیا با ماشین بریم خونه بابات اینا تا منم بتونم بیام گفت حال ماشین ندارم و بیخیال منم گفتم با رهم نمیتونم غزل سرما میخوره.
بعد رفت سه ساعت بعدش اومد ناراحت بودم غر زدم گفتم کجا بودیو...گغت اول رفتم یه دیقه نشستم بعد با مامانم با ماشین رفتیم یه دور زدیم و خونه ابجیمم نشستیم دو دیقه و اومدیم.
واقعا این انصافه؟
این حق منه؟
رفتم تو قیافه نیم ساعت پیش بهش گفتم گفت هووو تو برا این ماتم گرفتی تا شروع کردم حرف زدن گفت چقد حرف میزنی...چیکار کنم این بشر درست بشو نیست
خسته شدم.
گناه من چیه
بقران همش میگم وسایلمو بردارم برما...کارم شده گریه....چیکاکنم بچه ها