چند روز پیش یه حادثه ای برای شوهرم پیش اومد انگشتشو عمل کردن و سه روزه خونس
پدرومادرش اومدم دیدنش
حالا هی مثل مسلسل میگه کارها رو نکنی بچه رو بلند نکنی کارها رو نکنی
آخه جز کار خونه مگه کاری هم هست
منم بهش گفتم اون موقع که سزارین کرده بودم و تنها بودم هم کارهامو خودم کردم ونیازی به کسی نبود
برگشته با داد و هوار میگه تو که خوشبحالته شانسسسسسسسسسسسسسسسس داری خوشبختی
منم گفتم اینم از بدبختیه
قهر کردو رفت
تا حالا دوبار جوابشو دادم اون هزار بار حرف بارم کرده جوابشو میدی بدش میاد
خوب میخواستی نگی
از این شوهرم قهر کرده و ادا درمیاره
کلا مادرشوهرم فک می کنه من تو خونه فقط میخورم و میخوابم و شوهرم همه کارها رو میکنه