من یه بار یه تصمیم انتحاری گرفتم
اونا واسه بچه دار شدنم خونم نیومدن منم بعد چندماه که قهر بودیم وقتی رفتم خونشون عین غریبه نشستم و هیچ کار نکردم
آقا دعواشد
بازم قهر کردم و به شوهرم گفتم مگه اونا مثل دخترشون با من رفتار می کنن که انتظار دارن من مثل مادر باهاشون رفتار کنم
هیچی دیگه الان میرم مثل خانوم می شینم و اونا پذیرایی می کنم
خیلی هم خوبه چون دیگه رابراه نمی ریم اونجا بلکه دو سه هفته ای یبار😀