تایپیک قبلم هست که باشوهرم دعوام شد سره غذاپختن و غذامو ریخت دور چون هرچی کارگر دارن میندازن گردن من و از بیرون هم نمیگیرن مادرشوهرمم به بهونه های مختلف میره اون روز دکتر.دیروز به دعوا کشیدم و قهربودیم تا شب همش با کنایه باهم حرف میزدیمو حتی میخواستم برم خونه بابام که دیدم شوهرم هی داره کوتاه میاد .بعد رفته بود بیرون شب قبل اومدنش پدر شوهرم اومد گفت غذا درست نکردی گفتم نع هیچی تو خونه نداشتم گفت ولی شوهرت مگیه بچه نزاشت گفتم اون که دیگ عادی شده اولین دلیلمه.و گفت به مامانش زنگ زده بیاین غذادرست کنین بچه نمیزاره غذادرست کنه زنم.و ما میخواستیم بمونیم بعد دکتر خونه دخترم.گفتم یه تیکه غذادرست کردن چیزی نیست من بچه نزاشت و چیزیم تو خونه نبود .
امروز کارگر دارن و مادرش ضایع شد و نتونست این بار از زیز کار در بره ناهار پخت فک کنم داره میترکه