2737
2734
عنوان

اعصابم خیلی خرده

241 بازدید | 9 پست

دوماهه باشوهرم بخاطر دعوایی که مادرشوهرم تو خونم راه انداخته قهرم با خونواده شوهرمم قطع رابطه بودم دیشب با اصرار بابام رفتم خونه مادرشوهرم (طبقه پایین میشینن)اشتی کردم حالا اومدم باشوهرم آشتی کنم یه رفتاری از خودش نشون داد خیلی پشیمون شدم کلا تو دعواهامون همیشه من پیشقدم میشدم ولی اینبار چون بیگناه بودم و شوهرم و زیادی پررو کرده بودم اصلا پاپیش نزاشتم تا دیشب که خیلی  پشیمونم دوباره باید همه چیرو از اول شروع کنم 

شوهرم همیشه طرف خونوادشه  سر اونا خیلی خیلی اذیتم کرده اگه باهاش خواستم آشتی کنم بخاطر بابام بود چون رفته پیش بابام  گله کرده که از این وضعیت خسته شده منم فکر کردم بهتر تمومش کنم ولی اشتباه کردم 

انقد با آرامش کنار خانواده شوهر زندگی کردن سخته ؟

چرا نمیتونین وفق بدین خودتونو 

نمیتونی تحمل کنی خونتو جدا کن که زندگیت زهر نشه 

همین 


هر کسیو ببینی خانوادش بدترین هم که باشن بهشون علاقه داره 

پس قطع رابطه اشتباه محضه 

اگه مشکلی داری باهاشون حل کن 

نمیگم مقصر تویی ولی برای تموم شدن جنگ اعصاب این تنها راهه

هیچ اگر سایه پذیرد، ما همان سایه هیچیم...  

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
انقد با آرامش کنار خانواده شوهر زندگی کردن سخته ؟ چرا نمیتونین وفق بدین خودتونو  نمیتونی تحمل ...

آخه من با مادرشوهرم مثل دخترش بودم خیلی بهش محبت و خدمت کرده بودم ولی نفهمید چنان جنگی تو خونم راه انداخت که من و شوهرم و انداخت به جون هم ولی من سپردمشون به خدا 

سر یه دروغ که مادرشوهرم نمیدونم از کجا بافته بود 

كلن هزكي ميبينه مرد طرفشه قشنگ سواستفاده ميكنه. من خودم خواهرشوهرم و گير عروس ناجوري افتاديم،  اگه دوست داري ماجرازو بگو كه نظرمو بگم. 

درموزذ شوهرتم بهش وقت بده... ادما سنشون ميره بالا اما هنوز خيلي بچگانه ن. باور نميكني داداش من ٤٣ سالشه ورهر سال سنش بيشتر ميشه اخلاقش بچگانه تر ميشه 🤢 هر روز عين دعواهايي كه تو سن ١٠ سالگي داشتيمو داريم، سر همون چيزاي مسخره و كوچيك و بچگانه

2738
كلن هزكي ميبينه مرد طرفشه قشنگ سواستفاده ميكنه. من خودم خواهرشوهرم و گير عروس ناجوري افتاديم،&n ...

من و شوهرم با عشق ازدواج کردیم درباره چیزهایی که ازشون نگران بودم اون زمان خیلی باهاش حرف زده بودم و اونم کلی بهم اطمینان داده بود بعد ازدواج دیدم کل حرفهاش دروغ بوده بیش از حد طرف خونوادشه اصلا مدیریت بلد نیست 46 سالشه منم خیلی بهشون خدمت کردم مثل دختر بودم برا مادرش ولی یه بلایی سر زندگیم اورد که کلا ازشون متنفر شدم شوهرم خیلی اذیتم کرد خیلی خدا ازشون نگذره

به نظر من مادرشوهرها بلای جون زندگی عروسن...ما هم تو یه ساختمونیم وقتی نزدیکی هر کار کنی عزیز نمیشی فقط کافیه دو روز کار داشته باشی اصلا حوصله خودتم نداشته باشی نری خونشون طلبکارن انگار...حالا که مادرشوهرت دروغ میبافه جای خود داره 

Nothing special...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687