من با شوهرم قهر بودم و تا دیروز خونه بابام بودم دیروز برگشتم خونه مادر شوهرم گفت واسه این که روحیتون عوض شه بریم سپیدان از دیشب خونه مامان بزرگ شوهرمیم با مامانش و خواهر مجردش و داداشش و زن داداشش
مامان بزرگش 83 سالشه همین جور ک حرف میزنه هزارتا فخش میده
از صبحم گیر داده به من و شوهرم و شوخیای جنسی میکنه بقیه هم میخندن من هنوز با شوهرم زیاد حرف نمیزنم ک بهش بگم از این موضوع ناراحتم بگمم نمیتونه کاری کنه چون مامان بزرگشه
موقع صبحونه میگه ببخشید جا نبود همه تو هال خوابیدین مرغ عشقا کاری نتونستن بکنن
یا میگه دستمال کاغذی تو اتاق هست هر زوج نیم ساعت اجازه دارن برن تودیگه دارم دیوونه میشم راجع به کل اندام من و جاریم نظر داده کاری هم نمیتونم بکنم
مادر شوهرم میگه ناراحت نشو قدیمیا همه این شکلی بودن