اسمش علی بود خیلی خوش چهره و خوش هیکل و مهربان
.در دانشگاه عاشق دختری ب اسم هورا میشه و پاپیش میزاره و میره خاستگاری و عقد میکنن ...هورا از یه خونواده ی ثروتمند بوده علی هم اوضاعش زیاد بد نبوده ولی ب خوبی اوناهم نبوده . عروسی میگیرن و میرن سر خونه زندگیشون.خونواده ی هورا خیلی هواشون رو داشته .پدر هورا هر از گاهی میاورده پولی به دختر و دامادش میداده میگفته خرج شهریه دانشگاهتون کنین ولی مادرت ینی مادر هورا نفهمه😁میگفته پول اصلا اهمیتی نداره فقط تو زندگیتون خوش باشید از اون ورم دوباره مادر هورا یه پولی میاوره میداده میگفته پدرت نفهمه😋(خوشبحالشون والا)
کم کم اختلاف های جزئی پیدا میکنن سر پول ک هورا میگفته خرجیمونو خونوادم میدن و ... علی ک از پولایی که این مدت خونواده میدادن پس اندازی داشت میره و یه بیلبورد تبلیغاتی به مدت یه ماهه اجاره میکنه و با یه شرکت دگ صحبت میکنه تا با یه مبلغ بیشتری به اون شرکت اجاره بده... بعد اجاره ی بیلبورد و دادن چک شرکته از این ک بیلبورد رو از علی اجاره کنه منصرف میشه و میگه دگ نمیخایم.علی هم میره ک چک رو پس بگیره و بگه ک معامله رو فسق کنیم طرفش قبول نمیکنه و علی رو میندازن زندان