مورد دوم
خواهرشوهر بزرگم 13 سال پیش ازدواج کرده اما از اول دلش با شوهرش نبوده و مرده هم مثه اینکه اعتیاد داشته و الان ترک کرده البته و سر کار میره اما خواهر شوهرم 5 سال پیش شوهرشو ول کرده و با دخترش ک الان 12 سالشه اومدن اینجا و تنها زندگی میکنن اما هنوز از شوهرش جدا نشده ولی فکر کنم حق طلاق داره
و خب چون چهره زیبایی داره خواستگارای زیادی از مجرد بگیر تا متاهل داره حالا چندوقت پیش شوهرم خیلی سربسته بمن گفت براش خواستگار پیدا شده ولی شوهرم میگفت من راضی نیستم و ... (از این غیرتای مردونه 😐)
ولی من با اینکه چندین بار رفتم اونجا اصلا به رو نیاوردم ک چیزی میدونم چون دیدم خودشون نمیگن گفتم بمن چه ک دخالت کنم
خلاصه امروز من هی دیدم خواهرشوهرم مکالمه های طولانی مدت با گوشیش داشت و مشکوک بود فهمیدم با طرف ارتباط داره وقتی خونه عمش بودیم دو ساعت رفت تو اتاق حرف زد بعد اومد بیرون رفت تو آشپزخونه پیش مادرش و عمه اش و دختر عمه اش راجع ب طرف داشتن حرف میزدن و داشت عکسشو بهشون نشون میداد اما خواهرشوهرم همش منو نگاه میکرد ک نرم سمت آشپزخونه من دخترم بغلم بود وقتی دیدم اونجوری داشتن پچ پچ میکردن رفتم ی گوشه تو دیدشون نبودم نشستم و با دخترم خودمو سرگرم کردم تو ذهنم داشتم میگفتم الان بریم خونه کلی به شوهرم گله میکنم ک با من عین غریبه ها بودن و با دختر عمه و عمه راحتتر از منن و ... ولی وقتی اومدیم خونه دیدم اصلا برام اهمیت نداره با خودم گفتم بمن چه حالا من بشینم دعوا درست کنم چون یکی دیگه میخواد عروس شه و دلش نمیخواد ما خبردار بشیم 😕😕😕 نمیدونم چرا احساس آرامش دارم شاید چون قبلا سر اینجور مسائل زیاد خودخوری میکردم و تا مدتها حرص میخوردم و راجبش با خودم حرف میزدم
ولی امشب از حسی ک داشتم راضی بودم
شما اگه بودین دلخور میشدین ؟😐😐