ما داریم نزدیک خونه مادرشوهرم خونه میسازیم 5 یا6ماه دیگه کارش تموم میشه.حدود دوسالو نیمه ک عروسی کردیم و تو خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم.ی سوئیت 60 متری دست منه.تو این مدت بارها ب شوهرم گفتم بیا تو همین 60 متر جا سوا زندگی کنیم و راضی نشد.الانم خورد و خوراکمون مشترکه.اوایل خیلی اسیب میزدن ب زندگیم با رفتاراشون اما الان خودمو کمی جمع و جور کردم و رسمیم باهاشون اونا هم واقعا کاری باهام ندارن.خیلی دوست دارم این چند ماه سریع بگذره و مستقل زندگی کنیم.ددیگه تحمل اینجا برام درد ناک شده...شوهرمم میگه صبر کن ..واقعا موندم چطور این 5 ماه رو بگذرونم
ما خونه هامون جداس ولی خوردو خوراکمون باهمه مادر شوهرم تنهاس بخاطر اون دلمون راضی نمیشه دیگ مام تنهاش بزاریم اون میپزه ما میخوریم یا من میپزم باهم میخوریم خداروشکر کاریم نداره وقتی بخاد از یه چیزی ایراد اینا بگیره زود میرم خونه خودم تا نه بشنومو نه جواب بدم😀
رو کلمه دوست دارم رمز گذاشتیم مثلا وقتی جلوی جمع نمیشه بگه دوسم داره میگه هوا چقد گرمه از این دیونه بازیا که هر کس تو رابطه اش داره:)شاید وقتایی که بیرون بودیم روزی صد بار گرمش میشه ! حتی یادمه یروز برف میومد و باهاش قهر بودم و با فاصله از هم راه میرفتیم وسط خیابون یهو داد زد و گفت< ای خدا خودت شاهدی که چقدر گرمه >کسایی که دورو برمون بودن با تعجب نگاش کردن فقط من بودم که گفتم منم گرممه(:❤ رمز واقعی منو شوهرم
منم با مادرشوهرم مشکل ندارم منتها هرروز هرروز روس ها و دختراش میریزن اینجا من اعصابم نمیکشه بس ک نوه ...
عزیزم من یه خواهر شوهر دارم اونم هشت ساعت فاصلمونه سه چهار ماه یه بار میاد هی بهش میگم زود زود بیایین نمیان تابستونم پسرشو اورده بودم پیش خودم سه ماه هر جا مسافرت اینا رفتیم اونم با خودمون بردیم
رو کلمه دوست دارم رمز گذاشتیم مثلا وقتی جلوی جمع نمیشه بگه دوسم داره میگه هوا چقد گرمه از این دیونه بازیا که هر کس تو رابطه اش داره:)شاید وقتایی که بیرون بودیم روزی صد بار گرمش میشه ! حتی یادمه یروز برف میومد و باهاش قهر بودم و با فاصله از هم راه میرفتیم وسط خیابون یهو داد زد و گفت< ای خدا خودت شاهدی که چقدر گرمه >کسایی که دورو برمون بودن با تعجب نگاش کردن فقط من بودم که گفتم منم گرممه(:❤ رمز واقعی منو شوهرم
منم با خانواده شوهرم زندگی میکنم .تو این دوسال همش من و شوهرم دعوا میکردیم.الان پشیمونم فهمیدم علکی ...
منم تو این دوسالو نیم کارم دعوا و اعصاب خردی بوده.حتی ی بار مادرشوهرم همه جور وسایل خرید گفت همین پایین مستقل بشین شوهرم گفت تا نریم خونه خودمون من مستقل نمیشم...
منم تو این دوسالو نیم کارم دعوا و اعصاب خردی بوده.حتی ی بار مادرشوهرم همه جور وسایل خرید گفت همین پا ...
ولی الان که زایمان کردم فهمیدم واقعا تنها نمیتونستم از پس این بچه بر بیام.انشالله به موقعش خونه دار میشم.دیگه فقط سلامتی بچه ام و شوهرم برام مهمه.چون بچه ام با وزن کم به دنیا اومد.و شوهرم پیشم نبود.