ساعت یازده صبح رفتن دنبالش من قسم ایه قران میدادم به برادرشوهرم که تروخدا کاریش نداشته باشیا ...اونم رفته بود بغلش کرده بود و گفته بود دیگ نکن اینجوری و ...
..یکی دوساعت بعدش که من رفتم خونشون همه فامیلاش اونجا بودن و کم کم داشتن متفرق میشدن. نشستم باجاریم و مادرش حرف زدم چقدر دلم کباب بود برای پدرش وقتی که ابجیش به جاریم گفت ابجی بابا دیشب پتو رو کشید سرشو گریه کرد...من اشکم دراومد اما جاریم خندید گفت چیکار کنم خب منکه میگم طلاقمو بگیرین اینا همینو میخوان اینا میخوان که من دوتا سه تا بچه بیارم بعد طلاق بگیرم .
چقدر بدگویی شوهرش و مادرشوهرمو کردن هم خودش هم مادرش و من فقط از سر دلداری سرتکون میدادم و گاه گاهی کارهای اشتباه برادرشوهرمو تایید میکردم که خب اره اشتباه میکنه نباید اینجوری کنه و....(مشکل برادرشوهرم اینه ک به تنها بیرون رفتنش گیر میده یا میگه با فلانی حرف نزن و بیشتر دعواهاشون سر گوشی بازیه)
جاریمم میگه منم میخوام مث ابجیت مث ابجی خودم ازاد باشم و... کلللللل دعواها شون اینه ک متاسفانه کلی ام بابت این کتک خورده😔😔ولی همچنان لج بازی میکنن...
اون روز داشت جلوی مادرش میگفت من هنوز هجده سالمه ازدواج میکنم و خوشبخت میشمو ...
من شرمم میومد که چطور جلوی مادرش داره ابنجوری میگه ...
خلاصه اش کنم.
فرداش اومدن خونه ی مادرشوهرمینا وجریانو گفتن و پدرش گفت من نگران دخترمم میتریم بلایی سر خودش بیاره اونوقت دیگه نمیشه درستش کرد همین الان توافقی جدا بشن بهتره...
فرداش رفتن دادگاه پول وکیل دادن و ...جاریم بچشم اورده بود تحویل بده تو دادگاه با ساک لباساش....
میگفت ن بچه نه مهریه نه جهیزیه فقط طلاق میخوام.....
کل فامیل فهمیدن چون دوسه روز دیگش خ
سالگرد پدرشوهرم بود و جاریم نیومده بود بچشم من داشتم نگه میداشتم...
خواهرشوهرم خیلی عصبی بود میگفت اونکه هنوز جدا نشده نمیتونست بیاد مراسم پدرشوهرش.نمیشد بیادبالا سر بچش ابروی مارو حفظ کنه معلوم نیس کیو زیر سر داره که اینجوری بچشم ول کرده هنوز طلاقم نگرفتن ساک بچه رو جنع کرده تحویل ایناداده...
من بهش گفتم ابجی نگو اینجوری قضیه از این قراره که (فلانی)خام حرفای یه فالگیر شده فالگیره بهش گفته جدایی تو فالت میبینم گفته چندسال دیگه خوشبختی و موفقیت میبینم برات گفته یه قلب بزرگ میبینم که خیلی دوستت خواهد داشت طرف پسره یعنی مجرده صاحب چندتا شرکت تو خارج از کشوره و.... اینم خام این حرفا شده میخواد جدا شه داره از سر بچگی زندگیشو حروم میکنه نه از سر هرزگی تهمت نزن بهش...
قضیه ی فالگیره رو همون روز ک میداشده بود جاریم خودش بهم گفت.
منم به خواهرشوهرم گفته بودم نگو به کسی ولی خب بخدا فقط خواستم بهش بگم که این از سر سادگی داره ایتجوری میکنه نه این تهمتا ک میگی اصلا هم کفو اون نیست....