2733
2734
عنوان

یادتونه جاریمو؟

2923 بازدید | 82 پست

چون خیلی ها ازم راجبش سوال کردن گفتم که تاپیک بزنم و توضیح بدم...

اونایی ک یادشونه که هیچ ولی اونایی ک درجریان نیستن ...

حدودا یک ماه پیش جاریم بابرادرشوهرم بحثش میشه سر قایمکی نصب کردن اینستا (برادرشوهرم بهش این اجازه رو نمیداده)

دعوا اینجوری بوده که اون گوشی رو ازش خواسته جاریمم نداده و خودش زده گوشی رو شکونده و سیمکارت و رمشو برداشته ...برادرشوهرم ک این صحنه رو دیده بهش حمله ور شده  متدر پدر جاریمم اونجا بودن(تو یک ساختمون زندگی میکنن)جاریم از ترسش فرار میکنه تو کوچه برادرشوهرم میره که بره دنبالش پدرش نمیذاره (از ترس ابنوه نره تو کوچه ابروریزی کنه)میگه ولش کن الان میاد  جاریم بدون کفش دوییده بیرون داداش ده سالش میدوه بره دنبالش جاریم گفته دمپاییاتو بده به من  برو خونه منم دارم میرم خونه ی ابجی....ساعت ۹ شب بوده

ساعت یازده شب فهمیدن ک خونه ی ابجیش نیست و حیرون و سرگردون تا صبح دنبالش گشتن .

ساعت ۱۱ صبح دوست خانوادگیشون که با برادرشوهرمم رفیق بوده و حتی خودش تا جایی هم دنبال جاریم میگشتن  کم کم صداش درمیاد که زنت خونه ی ماست قسم داده بود ک نگم  یعنی درواقع برادرشوهرم صبح رفت سیمکارت جاریمو سوزوند و دوباره گرفت و گفت که نیرم پرینت تماسارو دربیارم زتش خودشو نشون داد...

حالا اون شب چقدر من اینجا با خانمای سایت دعا و نذر و نیاز کردیم چقدر من گریه کردم که این دختر با سن کم با قیافه ی خوشگلش بدون لباس گرم بدون پول تو هوای سرد کجا رفته .دعا دعا میکردم که کسی بلایی سرش نیورده باشه یا خودش کار غلطی نکنه ...

دختر یکونیم سالش چقدر تاصبح گریه میکرد و میمی میخواست .

من اون شب وقتی اومدم خونه  با خواهر جاریم درتماس بودم و خیلی نگران پدر و مادرش بودم طفلی پدره داشت سکته میکرد خواهرش گفت(فلانی)خیلی به بابام گفت طلاقمو بگیرین بابام قبول نکرد حالا اینم گذاشت فرار کرد منم گفتم(کاش لال میشدم نمیگفتم)که ایشالا به خیر بگذره پیدابشه تموم کنن راحت شن.

.

ساعت یازده صبح رفتن دنبالش من قسم ایه قران میدادم به برادرشوهرم که تروخدا کاریش نداشته باشیا ...اونم رفته بود بغلش کرده بود و گفته بود دیگ نکن اینجوری و ...

..یکی دوساعت بعدش که من رفتم خونشون همه فامیلاش اونجا بودن و کم کم داشتن متفرق میشدن. نشستم باجاریم و مادرش حرف زدم چقدر دلم کباب بود برای پدرش وقتی که ابجیش به جاریم گفت ابجی بابا دیشب پتو رو کشید سرشو گریه کرد...من اشکم دراومد اما جاریم خندید گفت چیکار کنم خب منکه میگم طلاقمو بگیرین اینا همینو میخوان اینا میخوان که من دوتا سه تا بچه بیارم بعد طلاق بگیرم .

چقدر بدگویی شوهرش و مادرشوهرمو کردن هم خودش هم مادرش و من فقط از سر دلداری سرتکون میدادم و گاه گاهی کارهای اشتباه برادرشوهرمو تایید میکردم که خب اره اشتباه میکنه نباید اینجوری کنه و....(مشکل برادرشوهرم اینه ک به تنها بیرون رفتنش گیر میده یا میگه با فلانی حرف نزن و بیشتر دعواهاشون سر گوشی بازیه)

جاریمم میگه منم میخوام مث ابجیت مث ابجی خودم ازاد باشم و... کلللللل دعواها شون اینه ک متاسفانه کلی ام بابت این کتک خورده😔😔ولی همچنان لج بازی میکنن...

اون روز داشت جلوی مادرش میگفت من هنوز هجده سالمه ازدواج میکنم و خوشبخت میشمو ...

من شرمم میومد که چطور جلوی مادرش داره ابنجوری میگه ...

خلاصه اش کنم.

فرداش اومدن خونه ی مادرشوهرمینا وجریانو گفتن و پدرش گفت من نگران دخترمم میتریم بلایی سر خودش بیاره اونوقت دیگه نمیشه درستش کرد همین الان توافقی جدا بشن بهتره...

فرداش رفتن دادگاه پول وکیل دادن و ...جاریم بچشم اورده بود تحویل بده تو دادگاه با ساک لباساش....

میگفت ن بچه نه مهریه نه جهیزیه فقط طلاق میخوام.....

کل فامیل فهمیدن چون دوسه روز دیگش خ

سالگرد پدرشوهرم بود و جاریم نیومده بود بچشم من داشتم نگه میداشتم...

خواهرشوهرم خیلی عصبی بود میگفت اونکه هنوز جدا نشده نمیتونست بیاد مراسم پدرشوهرش.نمیشد بیادبالا سر بچش ابروی مارو حفظ کنه معلوم نیس کیو زیر سر داره که اینجوری بچشم ول کرده هنوز طلاقم نگرفتن ساک بچه رو جنع کرده تحویل ایناداده...

من بهش گفتم ابجی نگو اینجوری قضیه از این قراره که (فلانی)خام حرفای یه فالگیر شده فالگیره بهش گفته جدایی تو فالت میبینم گفته چندسال دیگه خوشبختی و موفقیت میبینم برات گفته یه قلب بزرگ میبینم که خیلی دوستت خواهد داشت طرف پسره یعنی مجرده صاحب چندتا شرکت تو خارج از کشوره و.... اینم خام این حرفا شده میخواد جدا شه داره از سر بچگی زندگیشو حروم میکنه نه از سر هرزگی تهمت نزن بهش...

قضیه ی فالگیره رو همون روز ک میداشده بود جاریم خودش بهم گفت.

منم به خواهرشوهرم گفته بودم نگو به کسی ولی خب بخدا فقط خواستم بهش بگم که این از سر سادگی داره ایتجوری میکنه نه این تهمتا ک میگی اصلا هم کفو اون نیست....

خلاااااصه

این حرف فالگیره رسیده به گوش برادرشوهرم اونم زنگ زده به جاریم و گفته ک اره تو یکیو زیر سر داری که اینجوری میکنی اونم گفته هرکی این خبرو برات اورده خودش اومد نشست اینجا گفت فلانی بی مسولیته طلاق دخترتونو بگیرین راحتش کنید.من وقتی اینو فهمیدم دلم خیلی شکست خیلی گریه کردم ولی مادرشوهرمینا گفتن بیخیال ما تورو میشناسیم میدونم ک دروغ گفته و تو اون دوران ک نبود چقدر پته هاش ریخت رو اب ک پشت سرم از من به خواهرشوهرم و مادرشوهرم کلی بدگوییمو میکرده...


برادرشوهرم کلی هم پروفایل های عاشقانه و غمگین میذاشت و با زبان بی زبانی میگفت ک چقدر دوست داره زنش رو ...

تقریبا ۲۰ روزی بود ک بچش خونه ی مادرشوهرمینا بود منم هر یه روز درمیون میرفتم و میموندم اونجا ک نکنه بچه احساس دلتنگی کنه میگفتم بذار با پسر من بازی کنه و...

کم کم فهمیدیم قایمکی میره زنش رو میبینه و بچشو میبره نشون میده ...خواهرشوهرمینا قاطی کردن ک اون شمارو ادم حساب نمیکنه بچشو پس زده تو چرااینجوری میکنی بچه بزور شیرشو ترک کرده چرا عذابش میدی وگر قرار سر زندگیتون بری پاشو برو اگر نه این جنگولک بازیا چیه همه ی طایفه دارن راجب طلاق شما حرف میزنن...

اینم بارو بندیلشو جمع میکنه و میره خونه اش و الان دارن به خوبی و خوشی زندگی میکنن .

برادرشوهرم میگفت جاریم گفته حرف فالگیره رو الکی گفتم به فاطمه تاامتحانش کنم  ببینم میاد بهتون بگه یا نه....

منکه اینو شنیدم اتیش گرفتم تماس گرفتم و گفتم اگر قرار بود خبرچینی کنم اون بدگویی هایی که کردی رو میگفتم بهشون نه قضیه ی فالگیرو ..مادرش گوشیرو ازش گرفت و گفت دختر من ساده است میشینه باتو دردودل میکنه و گدشی رو قطع کرد.

بعدش جاریم از ت لگرام برادرشوهرم منو بلاک کرد وقتی شوهرم به دادششش  گفت که چرا فاطمه رو بلاک کردی گفت بخداخبر ندارم من..

جاریمم خودش الان با خانواده ی شوهرم و ما قطع رابطه اس پروفایل گذاشته چقدر حس خوبی میدن بعضیا بها بخصوص وقتی باهاشون قطع رابطه میکنی...

از اون طرف به خواهرشوهرم پیامک سلام احوال پرسی و گرم فرستاده خواهرشوهرمم بخاطر من اونو بلاکش کرده و گفته اون اگر ادم بود ختم بابام میومد ....

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

...از خودم خیلی دلگیرم.

فکرشو نمیکردم اونامه مروت و مهربونیمو نادیده بگیره من واقعا دوسش داشتم خیلی هواشو داشتم همیشه ...ولی گویا اون کلا از اونا به من بد میگفته و از من به اونا..

2731

چ مرد گیربه برادر شوهرت بابا پر مسلمه دختره نمیخوادش با اونهمه گیری که به این بدبخت داده تو کوچیکترین مسئله شخصیشم دخالت کرده به این چه که اون چی نصب میکنه اه بره طلاقش بده بنده خدا دختر مردم رو زجر نده

2738

ولش کن همچین ادمایی معمولا به این راحتیا درست نمیشن و دوباره دو ردز دیگه فیلش یاد هندوستان میکنه! شمام بهتره قطع رابطه کنی و بلاک .البته من هنوز به جاریت شک دارم! این همه عکس العمل شدید سر یه اینستاگرام خیلی مشکوکه! من که میگم یکیو داره😁😁

و در روز هفتم.....خداوند عشق را افرید 😍😍😍😍😍
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687