سلام عصر با خواهر شوهرم حرف میزدم بحث درس و مشق شد گفت وای کلافه شدم دعا کن پسرت هیچ وقت مدرسه نره تابستونم باردار بودم گفتم میخوام واسش لباس بخرم گفت عجله نکن دنیا خرابه یعنی ممکنخ نمونه که اخرمنموند حالا میگم نکنه زبون زد زبونم لال زبونم لال بچه امبلایی سر بچه امبیاد دارم دیونه میشم
سهم من از اون همه امید و انتظار فقط یک لنگه جوراب گل گلی شد💔👼😢
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.