توروخدا راهنماییم کنید

5ساله ازدواج کردم یک دختر یکساله دارم و یک خواهر دارم که از خودم بزرگتره 2سال شوهرم و خواهر باهم قهر شدیدن سر یه یچیز مسخره که شوهر من خیلی بزرگش کرد کلا شوهر من اخلاقهای بد زیاد داره وقتی دعوامون میشه خیلی به پدرمادرم فحش میده و فکر میکنه همه درمقابلش بدهکارن اصلا دوستش ندارم حالا موضوع اینه که میدونه خواهر من بچه دار نمیشه و به منم گفته دیگه حق نداری بچه رو بدی بغل خواهرت اگه روزی که میری خونه بابات خواهرتم اونجا باشه حق نداره بچه بهش بگه خاله اگه بزرگ بشه میگم خالش چه آدمیه و اگه پدرمادرت بمیرن نمیزارم خواهرت هیچوقت دیگه تورو ببینه من به پدرمادرم نگفتم که اینطوری گفته قایمکی میبرم بچه رو خواهرم ببینه اگه بگم دلش میشکنه دل مادرم و پدرم میشکنه ترسم از اینه که دخترم بزرگشه زبون واکنه خاله بگه بگه که مثلا خونه مامان جون خاله بود من از شوهرم وحشت دارم دست بزن داشته قبلا الانم دیوانه بشه میزنه دیروز بحثمون شد به من گفت بزار بعد مردن پدرمادرت تلافی کاراتو سرت درمیارم از وقتی اینو گفته از زندگی بیزارم پدرمادرم شدیدا پشت منن منم یکم طلا دارم حدود 100میلیون که میتونم اگه جدا بشم بفروشم تا مدتی از سودش بگزرونم ولی میخواد طالاهارو بفروشه یه کاری با داداشش بزنه حالا الان موندم بخاطر این مشکلاتم و نفرتم ازش جدا بشم یا نه تا طلاهارو نفروخته بعدم یکم دلم به دخترم میسوزه ولی ارزشی واسه زن قایل نیست البته بعد بحث دیروز به گه خوری افتاد و گفت از حرصم گفتم ولی من میشناسمش چه عقده ای هست حالا چیکار کنم؟