2733
2739
عنوان

داستان خواستگاری من😆تنفر و عشق

2054 بازدید | 36 پست

تو اتاق بودم که زنداداشم اومد گفت بیا چایی رو ببر

اومدم بیرون سینی رو برداشتم و رفتم پیش مهمونا یه سلام بلندی کردم وچایی هارو تعارف کردم

وقتیکه رسیدم بهش اصلا نگاش نکردم(خواستگاری سنتی بود)

برای صحبت رفتیم طبقه بالا وقتی نشستیم برا صحبت تازه چشمم افتاد بهش

یا خدا این دیگه کیه😑😑😑

داشتم بالا میاوردم😧

به قدری از قیافش بدم اومد که خدا میدونه

صحبت که میکردیم اصلا نگاهش نمیکردم

فقط گاهش گذرا

اینم بگم شرایط خونه پدرم دیگه برام غیرقابل تحمل بود و فقط میخواستم خلاص بشم برداردام اذیتم میکردن

خلاصه خواستگارا رفتن و مامانم به خواهرم گفت زنگ بزن بگو نیان

چی بود پسره شبیه افغانیا بود

اینم بگم غریبه بودن

بعدظهر مامانم خواب دیده بود خواهر شوهرم داره گهواره علی اصغر میاره خونمون

نگو خواهر شوهرم تو روضه به حضرت علی اصغر متوسل شده

بابای من که سر خواهرم که داشتن میدادنش به پسر همسایه انقدر گیر داد 

سر من هیچی نگفت

انگار دهنا بسته شده بود حتی دهن خودم



بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2731
2738

چند جلسه دیگه هم صحبت کردیم و رفتیم برا آزمایش

روز عقد رسید و به عقد هم در اومدیم

بعدظهرش رفتیم بیرون

حواستیم از خیابون رد شیم که دستمو گرفت 

اون لحضه گفتم ای وای من چه غلطی کردم با اینکه ازش خوشم نمیاد عقد کردم

بعد از عقدم مدام دعوا راه مینداختم سر چیزای بیخود

اونم فقط کوتاه میومد


2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687