2737
2734
عنوان

بامزه ترین خاطره ایی که با همسرتون تجربه کردین چی بود

| مشاهده متن کامل بحث + 603 بازدید | 35 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

من همیشه دوس داشتم تو ماشین با صدای بلند موزیک گوش بدم و باهاش بخونم و برقصم ولی خوب همیشه می گفتم کار زشتیه یه بار شب با همسرم و خواهر شوهرم و شوهرش کل شهر و اینجوری گشتیم و تازه بعدشم رفتیم شهر بازی و همه ی بازی هایی که من از بچگی به خاطر ترس نکرده بودم رو انجام دادم هر چند که گلاب به روتون بعدش هرچی خوردم و بالا آوردم ولی واقعا عالی بود 😍😍😍😍

یک نفر باشد .....که وقتی نگاهش میکنی.... نه این که غصه هایت یادت برود.... نه .......ولی یادت بیاورد.... دلیل بزرگتری برای خوشحال شدن داری .....و تو پسرم...... بزرگ ترین دلیلی عزیزترینم ❤❤❤
2728
عقدبودیم تو راه پله خداحافظی میکردیم اومد از پله ها پایین بره مثل کارتونا یکی یکی از پله ها افتاد خی ...

واااای چه رمانتیک خخخخخخخخ

برای آرامش دل همدیگه دعا کنیم💜.                                           خدایا مارو از شر بنی آدم حفظ کن🙏

سلام سلام دوستان

ی بار توی دوران نامزدی همسرم داشت عاشقونه حرف میزد

برگشت با لحن رومانتیک و عاشقونه ب من گفت

خوشحالی من زنتم 😳( مثلا میخاست بگه خوشحالی من شوهرتم) 

وای از خنده جفتمونم پوکیدیم.... خخخخخ

یادس بخیر. 

 خداجونم مواظب تودلــ❤ــــی نازم باش 🙏آبجی حلماش منتظرشه💕💫خداجون به حق شش ماهه امام حسین دامن همه ی منتظرا سبز بشه 💫 نی نی های منم واسم حفظ کن🐣🐥✨✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ✨✨
2738
عقدبودیم تو راه پله خداحافظی میکردیم اومد از پله ها پایین بره مثل کارتونا یکی یکی از پله ها افتاد خی ...

منم  یسری رفتم خونه ی برادر شوهرم کل پله ها رو سر خوردم..جای اینکه بگم آح قهقهه میزدم😖

❤️همسر و دو فرشته ی زیبایم بودنتان ابدی❤️

اولین باری ک خونمون رفت حموم'خونه بابام اینا البته خونه خودشون دوربود ازما...داداشم درحموم بو فک کرده بود منم😒باز کرده بود🙈🙈🙈تادوساعت از حمو بیرون نمیومد😂😂😂😂

آهای عالیجناب عشق❤فرشته عذاب عشق❤حریف تونمیشه این قلب بی صاحاب عشق💕به خطر عشق بجنگید....پشیمون نمیشید💘💔

همسایه هامون که از در خونه ما که رد شده بودن به این کیف مشکوگ شده بودن 

بنده خداها فکر کرده بودن بمبی یا مواد منفجره ایی چیزی داخل این کیفه‌

به ما هم چیزی نگفته بودن که یه وقت نترسیم 

تماس گرفته بودن با پلیس 

پلیس هم اومده بود 

دم در خونه ما حسابی شلوغ شده بود و ما خودمون بی خبر بودیم 

تا اینکه یکی از همسایه ها با شوهرم تماس گرفت .گفت که یه مورد مشکوک در خونه شما هست آرامشتون رو حفظ کنین و از خونه بیاین بیرون 

خلاصه شوهرم قضیه رو دقیق پرسید که چی شده چه مورد مشکوکی 

همسایه گفت آروم باش تا بگم 

همسایه گفت یه کیف سامسونت مشکوک در خونه شماست 

الان پلیس ها هم اومدن تا جمعش کنن 





اون موقع بود که من و شوهرم داشتیم از خنده منفجر میشدیم 



عقد بودیم رفتیم شهر بازی نمیدونستم از چرخ وفلک میترسه هیچی نگفت سوار شدیم یعنی هی میگفت یا خدا یا امام زمون یا حسین من اگه سالم برسم پایین میام دست بوس یعنی من هربار از جلوی شهر بازی رد میشیم ناخودآگاه خندم میگیره 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز