از خودم شروع میکنم
اوایل ازدواجم تو یه خونه ویلایی زندگی میکردیم
تو حیاط خونه یه باغچه بزرگ داشتیم که من یه گوشه باغچه رو سبزی کاشته بودم
جعفری بود و شوید و شاهی و تربچه
یه روز اومدم از تو باغچه یه مقدار جعفری چیدم
شستمشون با شاخه مثل یه دسته گل گذاشتم تو یه لیوان آب گذاشتم رو سفره
قبلا تو تی وی دیده بودم این کار رو انجام میدن
خلاصه شوهرم اومد خونه
نهار خوردیم
جعفری ها رو کنار غذا خوردیم
بعد اومدم سفره رو جمع کنم دیدم لیوان آبی که جعفری ها توش بودن خالیه
شوهرم آب لیوان رو سر کشیده بود
بعد با دهن باز یه نگاه به لیوان کردم و یه نگاه هم به همسرم
بعد دوتایی باهم تا تونستیم خندیدیم
همیشه یادآوری اون لحظه باعث خنده من و شوهرم میشه
یه خاطره بامزه دیگه هم دارم