یه آقای مسن نزدیک محلکار من هست که یبار قبلا جلو راهمو گرفت که ازش خرید کنم. بعد نمی رفت کنار. خلاصه ازش نخریدم.
تاامروز دوباره راهمو گرفت گفت بخر. گلسر و کش مو و تل داشت.
خلاصه بازم نخریدم و به راهم ادامه دادم. در ضمن هنسفری تو گوشم بود. یه راه زیادی رو رفتم یهو دیدم یکی بازومو گرفت.
دیدم دنبال من اومده که بخر.
گفتم پول ندارم. یهو چشماش پر اشک شد.گفت گیر کردم . بخر یکی .بخر. در ضمن درستم حرف نمی زد. یه مشکلی داشت تو حرف زدن. ولی سنش بالا بود
خلاصه رفتم دم عابر بیست تومن گرفتم. بیست تومنو بهش دادم.ولی یه بسته کش مو که ده تومنه ازش خریدم. و ده تومنم همینجوری دادم و به راهم ادامه دادم. دوباره اومد دنبالم که یکی دیگه بردار بیست تومن دادی. حالا من هم خندم گرفته بود هم گریه. گفتم نه من نذر داشتم. گفت نه بردار بردار. بزور یکی دیگه داد.
معلوم بود نیاز منده ولی گدا نیست.
باز عر عر کنان به راهم ادامه دادم