این زندگی ک میخوام تعریف کنم زندگی یکی از اقوامه و از من کمک خواسته...واقعا مغز خودمم نمیکشه ونمیدونم چطوری راهنماییش کنم....بدجوری تو گل گیر کرده...
ایشون نوزده ساله ک بودن تو دانشگاه بایه دختری اشنا میشن ...چهارسال نامزد میمونن بعد چهار سال ازدواج میکنن....بعد ازدواج مرده وام و اینا برمیداره و خونه و ماشین با قسط میخره از رو سادگیش یا شایدم خریتش میزنه به اسم زنش....بعد یه سال میفهمه زنش بهش خیانت کرده و تا مرز طلاق پیش میرن وچون خونه و همه چی ب اسم زن بوده مرد رو از خونه میندازه بیرونو مرده هم دستش ب جایی بند نبوده بیخیال میشه تا شیش سال بعدش تاالان یعنی....تو این چند سال عینه همخونه بودن باهم ....یعنی نه غذایی نه تمیزیه خونه ای نه رسیدگی هیچی....زنه شدید رفیق بازه و همش با دوستاش این ور اون وره...یه پسر پنج ساله هم دارن....و زنه هرجا میره بچه رو هم میبره یعنی مرده کلا هیچ دخلی تو زندگی نداره....زنه تااینجا بگم که اهل مهمونی هاس مختلط و مشروب و ایناس ولی شوهرش دستش ب هیج جایی بند نیس ک ب راه بیارتش و کاری کنه دس از سر اینکاراش برداره....
از من راهنمایی خواست که چطوری میتونه زنش رو به راه میاره...خودش ک فقط ب طلاق فک میکنه ولی خب علاوه بر قسط خونه و ماشین باید پونصدتا سکه مهریه بده...شما چه پیشنهادی میدین واسه ادم کردن زنش ک سرش ب سنگ بخوره یا هرچی ک برگرده ب زندگی....بهش پیشنهاد مشاور دادم وقت گرفته بره...ولی فک نکنم زنش ادمی بشه که درس بشه....کلا کارا و تعریفایی ک از زنه شنیدم یه ادم عقده ای ب نظرمیرسه....