2726
عنوان

عکسمو میزام ببینین ۱۸سالمه.ببینین بایه بچه پیر نمیزنم؟

| مشاهده متن کامل بحث + 8551 بازدید | 331 پست
دیگ اومدم خونه و همینجور ادامت داشت این قرارا و پیاما حتی  بعضی روزا مدرسه نمیرفتم با علی میرفت ...

دیگ نمیگف این همه اختلاف سنس داره بیچاره مادرمم جرعت حرف زدن نداشت.بابام عصبیه بیسواده و خییییلی لجبازه حرف حرف خوشه.

منم بچه بودم خام این حرفا شدم تو یه شب فققققط تو یه شب  بعد از انقد اومدن این پسره خام حرفای چرتشون شدم و قبول کردم.ولی هنوز با علی هم ارتباط داشتم اونم فهمیده بود من هیچی نمیگفتم پشیمون بودم ولی راه برگشت نداشتم.مجبور شدم خطمو خاموش کردم که علی رو فراموش کنم بدون خداحافظی.با رضا (مستعار)نشونه شدیم  قرار شد که ۲سال نشونه باشیم باد عقد.

وقتی داری روزای سختی رو میگذرونی و متعجبی که خدا کجاست.یادت باشه که استاد همیشه موقع امتحان سکوت میکنه

خدای من یه مرد متولد ۶۷ درسخونده بود ولی عصایدش خیلی بزرگ بود و دهاتی درسته مادر پدر منم روستایی بودن ولی من بچگیمو تو شهر بودمو راحتیا خودمو داشتم و بچه لوس خونواده .اصصلا راضی نبودم.توی این دوران نشونه روی خو  نشون نمیدام به پامزدم اونم هرروز یچیزی برام میخرید میاورد ولی نع چیزای گرونا .همش ارزون بودک سال اول ولی از سال دوم مشکلاتمون شروع شد تا نگو رضا و خانوادش به شددددت خسیسه. زود عصبی میشه اصلا بزگرتر کووکتری سرش نمیشه چند بار بحث کردیم .ناگفته نماند تو ۴سال نامزدی و نشونه من بخاطر نارضایتیم همش دوسپسر داشتم .خلاصه روزا میگذتو بیشتر از اخلاقای بد رضا خبردارمیشدمو روز به رزو بیشتر مشکب داشتم .برام لباس نمیخرید.

طلا نمیاورد

وقتی داری روزای سختی رو میگذرونی و متعجبی که خدا کجاست.یادت باشه که استاد همیشه موقع امتحان سکوت میکنه

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

خک و خالی میومدو میرفت.و اخلاقای بدش که باید بیای باهم بریمو کاری بت بابات ندارمو حرفای زشت به مادرم زدن و باااازم بابام کوتاه نمیومد که همه چیو خراب کنه میگفت زشته منم بیخیال همه وی به دوسپسر بازیم ادامه میدادم تا این که رفتیم عقد کردیم بعد دوسال بهتر شده بودم باهش ولب خب خوب نبودیم این روزا هم میگذشت بدتر شده بود ولی بابام دست بردار نبود شروع کرده بود به سازه عروسی زدن این سازشم یکی دو سال ادامه داشت چون هی یکی میمرد

وقتی داری روزای سختی رو میگذرونی و متعجبی که خدا کجاست.یادت باشه که استاد همیشه موقع امتحان سکوت میکنه

تا این که بعد از عروسی پسر دایی گفت باید عروسی کنیم رفتیم بر خرید عروسی همش ایراد چیزای گرون میگرفت با جنگ و دعوا و مکافات نصفه وسایلو خریدم.نوبت زدم.

 چندروز قبل عروسی گفت باید بیای بریم خونمون منم بخاطر خریدا ناراحت بودم گفتم نمیام بابام گفت پاشو برو ناراحتی درست نکن منم سوار ماشین شدم به سره کوچه نرسیده خودمو پرت کردم پایین و بیهوش شدم.چشامو که وا کردم تو بیمارستان بودم با یه سره شکسته و سرو صدای بابام با مادرشو هزار تا حرف بد بابام راضی به جدایی بود که بزرگای فامیو اوردن و باز همه چیو حل کردن

وقتی داری روزای سختی رو میگذرونی و متعجبی که خدا کجاست.یادت باشه که استاد همیشه موقع امتحان سکوت میکنه
2728

عروسی کردیم اونم تو روستا شوهرم با مامانم سر سنگین بودن اونم بعد درست شد  شب عروسیمم پریود شدم.

من بعد از یه هفته وابسته رضا شدمو بهش علاقه مند شدم.

رابطه ها خیلی خوب شده بود پیش مادرشوهرم زندگی میکردیم.

تا هف هشت ماه اولی همه چی هوب بود 

بعد از دو ماه عروسی ناخواسته باردار شدم  والا یه دختر گل ده ماهه دارم .

بقیه مشکلاتمم تو تایپیک هام هست اگ خواستین بخونین. .

عکسمم فردا اگ هواستین بگین تا بزارمو قفل کنم


وقتی داری روزای سختی رو میگذرونی و متعجبی که خدا کجاست.یادت باشه که استاد همیشه موقع امتحان سکوت میکنه

خدا رو شکر که اخرش علاقمند شدی،

علی چی شد؟؟؟خب فامیل بودین برخوردی نداشتین ؟چیزی نگفت؟

اگه حال دلم خوبه،سکوت معجزه کرده.وگرنه خوب میدونم که درد از هر طرف درده.....
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
2730