سلام دوستان. امروز ساعت ده بود که زنگ در خونه رو زدند شوهرم آیفون رو برداشت یک دختر جونی بود که گفت من دختر آقای فلانی هستم که قبلا اینجا بودیم..اینم بگم که ما تو خونه ای هستیم که از طرف سازمانی که شوهرم توش کار میکنه بهمون دادن.اینا تقریبا بیست سال پیش تو این خونه بودن.بعد گفت از شهر شما عبور میکردیم میخوام تجدید خاطره کنم و بیام تو .منم خونم نامرتب وسایل مدرسه پسرم و اسباب بازیاش هم وسط سالن.خودمم سردرد داشتم و همون لحظه داشتم بخور میدادم.شوهرم آیفون رو گذاشت و به من گفت چی کار کنیم منم گفتم برو بگو ببخشید خانمم نیست خونه بعدا تشریف بیارید...حالا اونم میگفت من روم نمیشه و تو برو ...حالا نظر شوهرم این بود که اون تقاضا عادی داشته و این ماهستیم که مقصریم که آماده نبودیم اون کاملا حق داشته که این خواسته رو داشته باشه...ولی من میگفتم اون نباید بیاد پشت در خونه مردم بگه من میخوام بیام تو خاطرهام زنده بشه حداقل قبلش خبر میداد ما آمادگی داشته باشیم...حالا شما بگید حق با منه یا شوهرم...