دوستان میشه لطفا بیاین

صلوات عمل قلب بازداره من بابام چندسال پیش عمل کردخدابزرگه

سلام استارتر

من توی یه تاپیکی دیدم شما پست گذاشتی بچت بهت وابسته نیست ، میشه بگی دقیقا چه جوریه ؟

پسر من اصلا انگار نه انگار من مادرشم ، خونه مادرشوهرم میریم جمعیت زیاد باشه اصلا سمت من نمیاد ، بیرون میریم بدو بدو میره اصلا نگاه نمیکنه ببینه من میام یا نه ، ۲ سال و ۲ ماهشه ، کوچیکتر بود که از بغل بقیه بغل من نمیومد مادرشوهرم کلی بهم میخندید ، دارم دق میکنم

مرسی از اینکا جواب دادی

زود دنیا اومده بود شیرخشکی بود ، باز توی خونه بهتره ، بیشتر غم و غصه ام واسه همینه که بیرون یا مهمونی میریم اصلا سمت من نمیاد ، اصلا منو نمیبینه ، زود که دنیا اومد و شیرخشکی شد من کلا خودمو باختم ، تا دو سه ماه درگیر دکتر بودیم ، وزن نمیگرفت ، منم هیچی از بچه داری نمیدونستم ، شیرشو میدادم باهاش میخوابیدم ، نه حرفی نه محبتی ، به غذا افتاد بدتر شد همش سرپا بودم واسه غذا درست کردن چون وزنشم کم بودمم ، خودمم تنبل بودم اصلا نمیتونستم تند تند کار انجام بدم ، تا یکسالگی هم همش استفراغ میکرد ، کلا کارم شده بود پختن و شستن ، نه بغلی نه نوازشی ، حالا با مادرشوهرم همسایه هم هستم اونا هم خیلی محبت میکنن ، گاهی هم خیلی کم خونه جاری یا مادرشوهر میفرستادم ، میرفت خونه جاریم دیگه بغل من نمیومد ، بهم میخندیدن ، مادرشوهرمم همش میگه انگار نه انگار و ... بیرونم که غریبه میبینه دوست داره بره بغلش ، من خودم محبت زیادی از مامانم ندیدم ، خودمم وسواس دارم همش‌ دوست دار همه چی سر جای خودش باشه ، یه چیزی بگم که اولین باره دارم اینو به کسی میگم ، تنبیه بدنی شدیدم داشتم ، اون موقع ها که استفراغ میکرد گاهی روزی ۵ بار لباس و اینور اونورو کثیف میکرد خیلی بهم فشار میومد عصبی میشدم خسته بودم میزدمش ولی سریع پشیمون میشدم ، زیر ۲ سال تنبیه بدنی زیاد کردم ولی الان ترکش کردم ، خیلی ناراحتم ، خیلی غصه میخورم ، مقصر خودمم ، اصلا من مادر نیستم ، همیشه عصبانیت و ناراحتیمو سرش خالی کردم ، بکن نکن زیاد کردم ، حقمه هرچی سرم بیاد

مرسی عزیزم

حرفات آرومم کرد

ممنون که وقت گذاشتی

خدا بچتو برات نگه داره