عزیزم ما یه فامیل بی شیله و خاکی و ساده بودیم
باورکن، ادمایی ک سرشون ب زندگی بود، اهل دین و ایمانن اغلب
شریفن و اهل مردم آزاری نیستن
بیست سال قبل یه زن غریبه عروس اومد تو فامیلمون، از اولم سر لجاجت و نفرت داشت باما.
چندتا آدم مومن دیدن تو خواب ک مشغول مارهس.
رفته بوده خونه داییم شیرینی و پول و لباس برده، میگن تا پولو استفاده کردن و شیرینی رو خوردن و روسری رو سرکردن ازفرداش سیاه شده زندگیشون.بعد از آدم اهلش زنگ ردن پرسیدن گفته کسی اومده خونتون اینارو آورده و استفاده کردید و این شده...
بعد داییم رفته گشته دیده دو تا لباساشونو بهم هزارتا گره زدن مالوندن ب تارعنکبتوتها و گذاشتن نقطه کوری تو سوراخ بام.اصلا یه وضعی
زندگی تمام خواهر برادرای مادرم و حتی من دچار گره ها شده، تاپای طلاق رفتن