سلام خانوما،تو تاپیک قبلی گفته بودم که با شوهرم مشکل دارم.....متاسفانه....
دیشب تا ساعت ۲ شب سرکار بود وقتی اومد با اینکه خسته بودم ولی کلی باهاش حرف زدم واسش غذا گرم کردم و خندیدیم.....ولی دیگه با این نتیجا رسیدم خنده واسه من حرومه.....امروز از وقتی که بییدارشده بود داشت غر میزد که نون از جایخی درمیاوردی منم چون دیشب کم خوابیده بودم و دوسه بار وااسه شیر بچم بیدارمیشم صبحا خواب آلودم.....رفته نشسته رو مبل که نون کو من گشنمه هزار بار گفتم نو رو دربیارم که به وقتش کوفت کنیم.....انگار مثلا صبحونه رو نیم ساعت دیرتر میل کنه کارخونه هاش ورشکسته میشن.....! بهش میگم غر نزن حالت خوب نیستا (حرفایی که خودش موقعی که من حالم خوب نیس غر میزنم میزنه)!
بهم میگه واسه همینه صبحونه هارو میرم خونه مامانم.....من بدبختم فکرمیکردم میره کار کنه......واسه همین زود و بدون صبحونه میره......کلی خورد تو ذوقم.......اصلا نمیدونم با طرز حرف زدنش چه کنم......یه جوری حرف میزنه که تا مغزاستخونم میسوزه.....بعد میگه من که چیزی نگفتم......از صبحم که بیدارشده عوض اینکه بگو بخند کنه گوشیه کوفتیشو گرفته دستش......خیلی خستم.......فقط میگم اش یه جایی بود بچمو برمیداشتم میرفتم دور از همه........فقط خودمو بچم......دیگه نمیکشم.......ببخشید صبح شمارم خراب کردم.......بغیر از اینجا جایی ندارم......کسی ندارم فقط شمایین......