حق داری
شاید منم اکه سایه جون مادر شوهرم و از قدیم نمیشناختم نمیتوستم سریع باهاش راحت باشم و صمیم تر از قبل
البته جاریم کاملا غریبه بوده و الان جونشون بهم وصله
در حدی ک جاریم یه سرما بخوره مادر شوهرم کلی سوپ و دمنوش درست میکنت بزور میارتشون خونه خودش
از اون ور هم جاریم هرجا بره خرید محاله شده یه روسری واسه مادر شوهرم نخره
کلا مادر دخترین
عروسش راحت از مشکلاش میکه و مادر شوهرو بیطرف گوش میده و یجاهایژ میگت بالاخره منم مامانشم میدونم پسرم مثلا زور میگه اما نمیتونم هواشو نداشته باشم
همیشه هم بچه ها خودشو مقصز میکنه ک قضیه بزرگ نشه و ما عروسا فک نکنیم بی طرفیم ما دلمون واسه پسراشون میسوزه خودمون میگیم نهه منم مقصرم
ایشالله ، حتما پیدا میشه و شادتر از همیشه باهم مادر دخر میشین