جوجه اُردک زشت، از بدِ حادثه، قاطی یک دسته اردک شده بود.
برخلاف آنچه به نظر میرسید، او #زیبا بود ولی تنها در پایان داستان این را میفهمد، زمانیکه دیگر جوجه نیست، بلکه تبدیل به قوی بالغی شده و در دریاچهای شنا میکند؛ مردم او را با انگشت به هم نشان میدهند و برای اولین بار در آب، انعکاسِ زیباییاش را میبیند.
این #داستان بسیار جالب است؛ داستانِ جوجه اردکی که اصلاً اردک نبود.
داستان همهی ما شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قوی زیبای منحصر به فردی وجود دارد که در تقابل با جامعهای خشن فردیتش را از دست میدهد و قاطی اردکها به فراموشی سپرده میشود.
او بارها و بارها زمین میخورد، تحقیر میشود و مردم به او میخندند. #دیگران از او انتظار دارند که شکل اُردکی باشد که نیست.
دردناکتر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده و نمیداند کیست. او #سردرگم و بیهوده تلاش میکند که اردک خوبی باشد، اما نتیجهای نمیگیرد، زیرا او اصلاً اردک نیست.
دنیا پُر است از جوجه اردکهای زشتی که هرگز نمیفهمند که اردک نبودهاند: کارمندهای معمولیای که میتوانستند مدیران موفقی باشند، کارگرانی که میتوانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش، شاعر یا #نوازنده میشدند، زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر میشوند و هرگز نمیفهمند که شاید در کنار دیگری #خوشبخت بودند، حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و میتوانستند طراح لباس باشند و زنان خانهدارِ با استعدادی که میتوانستند در اجتماع به بهترین شکل فعالیت کنند.
دنیا پُر است از کسانی که #قهرمان زندگی خود نبودهاند، نتوانستهاند، نفهمیدهاند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشدهاند.
دنیا پُر است از جوجه اردکهای زشتی که عمری را در ناخشنودی و #تکرار زندگی میکنند و میمیرند بدون آنکه تصویر واقعی خود را مشاهده کنند.
اما دنیا را اردکهای زشت نمیسازند. دنیا را قوهای زیبایی میسازند که زیر بار کلیشهها و بایدها ونبایدها، آرزوهایشان را فراموش نکردهاند و تاوانش را هم دادهاند.
آنها تلاششان در #شناخت خود و فریادکردن خویشتنِ خویش بوده است.
نبوغ آنها در تواناییشان در #جور_دیگری_فکر_کردن و نپذیرفتن قوانین دنیای اردکها بوده است.
نبوغ آنها در شهامت روبهرو شدن با مشکلاتی که وقتی از دستهی اُردکها جدا میشوی و در پیشِ رو داری بوده است.
آنها زندگی را، خودشان #انتخاب کردهاند، فراتر از اندیشههای خانواده، سُنت، شهر، کشور و تمام حصارها ...
با تصرف:
وحید اکبری