دیروز خونه مادرشوهرم بودم.به پسرم خیلی علاقه شدیدی دارن.پسرم خوابید.موقع اذان بود که مادرشوهرم یهو سر حرفو باز کرد و از بدیهای مادرشوهرش گفت.گفت هیچوقت قهر نکردم.کاراشم انجام میدادم ولی دلم ازش چرکین بود.بعد گفت منکه هیچ بدی نکردم دوسم ندارم بدی ببینم.
تو دلم گفتم واقعا؟!
امروز دلم گرفته بود از دست کسی یهو یاد حرفای مادرشوهرم افتادم.با خودم میگم پس جواب دل من که از دست تو و کارات شکسته رو کی میده؟
بابام همیشه میگه همونقد که خدا ارحم الراحمینه احکم الحاکمینم هست، پس مواظب کارا و رفتارت باش.
خیلی اتفاقام افتاده که نمیدونم بخاطر من سرشون اومده اما بهرحال اتفاق افتاده.
ولی میگم دل شکسته مثه اولش نمیشه.هیچوقت
امشب میرم سلام بدم به اقا اما رضا.نایب الزیاره میشم اگه قابل باشم.
چقد بده لامصب این حال من...