من که رسما شوت شدم خونه مادربزرگ پدریم چون دختر بودم و مادرم به شدت پسر پرسته دیگه مادربزرگم بزرگم کرد و الحق چیزی کم نذاشت تا دبیرستان که تیزهوشان قبول شدم برگشتم خونه . بعد هم سال کنکور به زور و سریع مادرم باز شوهرم داد که شرم کم شه که خب زندگیم به بن بست خورد با پسرم برگشتم .البته پسرمو خیلی دوست داره و کاملا براش مادری میکنه ولی فعلا که برادرم طلاق گرفته و دختراش نیاز به حمایت دارن محلشون نمیده منم دخترا رو بزرگ میکنم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!
من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 
انقد تو اون دوران بهم محبت نکردن همیشه دلم میخواست ازشون دور باشم حالا هم ازدواج کردم تو شهر غریب انتظار دارم شوهرم بهم محبت کنه ولی اونم همش من میرم بغلش کنم یا بوس مثل چوب خشک هیچ حرکتی نمیکنه بعضی وقتا از خودم بدم میاد که چرا انقد خودم تحقیر میکنم
فکر میکنم عقده ای شدم
شوهرم همه خصوصیاتش خوبه بجز اینمورد که من نیاز دارم
من چون فکر میکردن لوس بار میام کنار نیومدم گذروندم فقط
بچها به مامان باباتون احترامم میذارین؟
چیکارا میکنین..راحتین باهاشون؟
منکه انقدر اذیتم کرده بابام ، به زور جوابشو میدم هرچند در روز شاید یه جمله هم باهام نحرفه
هرجای خونه باشه هم من از اونجا بلند میشم میرم جایی که نباشه
با مامانمم خوب نیستم...درکم نمی کنه!
حالا من برعکس تو شدم یه تردید کشنده نسبت به همه پیدا کردم حتی سالها طول کشید تا بتونم باور کنم شوهرم دوستم داره و الانم کافیه یه ذره نفس بکشه سریع دل میکنم هر چند خیلی خودمو کنترل میکنم ولی همیشه این حس باهامه
اه واقعا چی میشد آدما یکم مهربونتر بودن با کلمه محبت آمیز واقعا چیزی ازشون کم میشه آخه
الان 7 ساله ازدواج کردم غربت از یه طرف این حسای لعنتی هم از یه طرف داغونم کرده ولی بروی خودم نمیارم فقط فکر میکنم دارم خیلی منزوی میشم نمیخوام بچم هم مثل خودم بار بیاد ولی بلد نیستم چکار باید بکنم
میدونین چی اتیشم میزنه؟
اینکه درک نمیکنن
طلبکارم هستن ...
هرکی میگه به مامان بابا باید احترام گذاشت ، دلم میخواد دهنشو خورد کنم و بگم همه لایق نیستن...
اره حفظ ظاهر میکنم . تقریبا اواخر عمر پدرم فهمیدم که پدرم از چیزی خبر نداشته و همه مصایب رو مادرم سرم اورده و پدرمم پیچونده چون خونه نبوده و ... حتی منو که گذاشته خونه مادربزرگم گفته مامانت تنهاست و ... مادربزرگمم باهاش همکاری کرده چون میفهمیده ممکنه تو خونه خودمون بیشتر اذیت بشم . دلم تقریبا با پدرم صافه هر چند همیشه حمایتم کرد و همیشه به دادم رسید و دوستم داشت ولی هنوز نمیتونم سرمزارش برم و براش فاتحه بخونم . مادرمم والا چی بگم همه کاراشو میکنم دیگه پیره ولی دلم صاف نیست به هیچ عنوان . امشبم یلداست کل فامیل اونجان منم طبقه بالای مامانمم میرم کاراشو میکنم و میام خونه با بچه ها باهم یلدا میگیریم ولی پایین نمیریم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
