پدرم نظامی بودن، سال 85 بازنشسته شدن و محل کارشون به بازنشسته ها، یک قطعه زمین برای ساخت خونه داد (تا با حقوق بازنشستی شون خونه برای خودشون بسازن)
اون قطعه زمین، جایی بیرون از شهر اهواز بود کاملاً وسط بیابون (منطقه ای به اسم کیانشهر که اگه سرچ کنین توی گوگل ارث میاد) کیانشهر الان که الانه هنوز بیابونه چه برسه به سال 87 که ما توش ساکن شدیم، وقتی اینجا ساکن شدیم کاملاً بیایون خالی بود و حتی به اون صورت همسایه ای هم نداشتیم فقط کارگرهای افغانی بودن که مشغول کار روی ساختمونای نیمه ساخت بودن، پر از سگ بود اینجا، من اون موقع 13 سالم بود و سوم راهنمایی بودم، توی گل باید راه میرفتم تا برسم مدرسه که خیلی دور بود
چار تا برادر دارم که یکیشون مبتلا به دیابته و به خاطر بیماری، 80% از عصب بیناییش رو از دست داده و تقریباً نیمه کوره، و حتی این بیماری، اعصاب مثانه اش رو تضعیف کرده و تا حدی از کار انداخته و حالا برای قضای حاجت باید روزانه از سوند های ادراری استفاده کنه، خرید انسولین هاش و خرید داروها و سوندهای مورد نیازش هم هزینه زیادی میبره
الان هم که میخوایم بریم منطقه ی فردیس ساکن بشیم، فقد قراره این خونه رو که زمینش رو محل کار پدرم داده و ساخت اون از طریق حقوق بازنشستگیش بوده رو رهن بدیم و بریم خونه ای کوچیک در فردیس رو رهن کنیم
(البته قصدمون در ابتدا فروش این خونه بود بلکه بتونیم علاوه بر رهن خونه در فردیس، یه مبلغی به عنوان سرمایه دستمون بمونه و برادرهام باهاش کاری راه بندازن و شرایطمون رو تغییر بدن، اما متأسفانه هیچ مشتری ای برای خونه پیدا نشد چون توی اهواز همه به محض اینکه بتونن فرار میکنن و میرن به استانی بهتر، کسی نمیاد اینجا خونه بخره، برای همین قصد داریم اینجا رو رهن بدیم و اونجا خونه ای رو رهن کنیم)