من ۲۰سالمه شوهرم۲۳ ۳سال ونیم ازدواج کردیم و ی دختر ۲ساله دارم..دارم روز ب روز ضعیف تر میشم خیلی داغونم بزارین از اول نامزدیمون بگم..من بزرگترین اشتباهم زود ازدواج کردن بود ۱۷سالم بود ک نامزد کردم اونم سنتی تو نامزدی خیلی زجر کشیدم بخاطر نادانی بیش از حد همسرم انگار هیچی حالیش نبود بعد نامزد شدنمون ۴ماه طول کشید ک اومد خونمون و همدیگرو دیدیم.. فاصله خونمون ازهم ۴ساعت بود وقتی هم ک میومد یبارم منو بیرون خرید یا اصلا گردش جایی نمیبرد خودش ک میگفت عاشقمه ولی انگار این کارارو بلد نبود فقط میومد دوروز میموند و میرفت تو این دوران اصلا یبارم برام خرید نکرد فقط چند ماه یبار برا خرید پوشاک برا اون یکی مغازشون ب ترکیه میرفت ک اونم مثلا دوتا کیف یا شال عین هم میاورد یکی من یکی خواهرش حتی یبارم نشده بود برام ی کادو بیاره ولی با این حال هیچچچ بحثی نمیکردم و چیزی ازش نمیخاستم همسرم تو نامزدی انگار هیچی بلد نبود و اصلا ابراز علاقه نمیکرد مثلا از گلم و عشقم و نفسم و از این کلمات نمیگفت ولی وقتی میومد منو میدیم میگفت خیلی خوشبختم ک با تو ازدواج کردم خیلی دوستت دارم..خودمم مونده بودم دوستم داره یا ن ولی ب پای کم سن بودنش میزاشتم ک خیلی چیزا رو نمیدونه خیلی همو دوست داشتیم تا اینکه یبار تو گوشیش چیزی دیدم ک تا الان کلمه ای ک ب دختره گفته بود هرگز فراموش نمیکنم